طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

خاطرات طنین دو ماه و یک هفته ای

قرار شد از یادگیری هام بگم . در یک هفته ای که گذشت من فهمیدم که برای اینکه سلامت و تندرست باشم باید سختی هایی متحمل بشم ، مثل سختی درد و تب دریافت واکسن، اما این رو هم متوجه شدم که یک نفر هست که توی این سختی ها در کنارمه و کمکم میکنه ، بله مامان طاهره، اون از سختی های من ناراحت میشه ،وقتی رفتیم واکسن بزنیم من رو بغل کرد ، ترجیح داد به جای اینکه تو بغل مامان بزرگ باشم تو بغل خودش باشم تا بیشتر احساس آرامش بکنم ، وقتی هم داشتن بهم واکسن می زدن سرش رو گذاشت روی سر من که چیزی نبینه. با وجود مامان طاهره راحت تر سختی ها رو تحمل میکنم. یاد گرفتم حتی توی سختی ها هم میشه شاد بود ،به همین خاطر اون روزی که واکسن دریافت کردم با وجود درد و تب باز ه...
23 خرداد 1390

خاطرات طنین دو ماهه

خاطرات طنین-8/3/1390 امروز دو ماهم رو به پایان رسوندم و از فردا ماه سوم زندگی من آغاز می شه ، عجب دنیایی این دنیا، دو ماه قبل ، جایی بودم تاریک ولی اینجا تا دلت بخواد نور هست و من عاشق این نورها هستم. از هر طرف این نورها می تابند چشمان من به سوی آنها خیره می مونه. بابا و مامان از دست من مجبورن شب ها نورهای اطراف من رو تا حدامکان کم بکنند تا من رضایت بدم که پلک هایم  رو برای خوابیدن روی هم بگذارم. اونجا دور من رو آب گرفته بود ولی اینجا آب نیست یه چیزی هست که من نمی بینمش ولی گاهی بدجور وجودش رو احساس میکنم ،اگه گفتید چه وقت ؟؟!!! بله موقعی که دارم تند تند شیر می خورم و دهنم مشغول خوردنه و یه وقتی تو هول خوردن بینیم به می می مامان می ...
23 خرداد 1390

*تقدیم به دوست عزیزم*

  *تقدیم به دوست عزیزم* نگارش در تاريخ 8 / 1 / 1390 و ساعت 17:50 توسط مامان طاهره  فرشته جووون سلام   خیلی مهربونی خانم ،خیلی با معرفتی و لطف زیادی داری.این رو از ته قلب میگم. بی نهایت از شما ممنونم که میای بهم سر می زنی و از حالم می پرسی ، وقتی می بینم اومدی ،خیلی ذوق میکنم ،حس خیلی خوبی به شما دارم ، ندیده دوستت دارم و برام مثل خواهری که ندارم عزیزی. امیدوارم نی نیت رو به سلامتی بغل کنی و همیشه شاد و مسرور باشی. امیدوارم یک روز با حضور شوهرا و نی نی ها همدیگه رو ملاقات کنیم. به امید روز دیدار ...
1 خرداد 1390

ساعات و لحظات پایانی

ساعات و لحظات پایانی ٨/١/٩٠ می دونی مامان جووونم ، من وقتی می خوام سفر هم برم دم آخری استرس می گیرم که آیا همه چیز سر جاشه و چیزی جا نمونده ، حالا فکر کن بحث تولد دختر عزیزمه ،فکر کنم این آشفتگی ها از استرس و اضطرابه . می دونم لحظه ای که چشمام به تو بیافته همه چیزی درست میشه و حالم بهتر میشه .چقدر دلم می خواد باهات حرف بزنم بهتره برم توی اتاق دیگه ،چون دوست دارم دوتایی تنها باشیم و باهات حرف بزنم. اونا دیگه نیاز با یادداشت کردن نداره چون می دونم همه اش گوشه ذهنت باقی می مونه. عاشقتم   ...
1 خرداد 1390

آخرین پیاده روی

آخرین پیاده روی نگارش در تاريخ 9 / 1 / 1390 و ساعت 0:15 توسط مامان طاهره سلام سلام صد تا سلام اومدم بگم حالم خوبه ، یعنی بعد از یه پیاده روی دو نفری با عشق اولم ،بابای مهربونه دخترم و خوندن شعر دخترمون با هم دیگه و صحبت خصوصی با دخترم حالم اومد سرجاش...... ببخشید خاله ها که اینقدر اوقات تلخی کردم ، آره یه رگ بد دارم که از تو نوشته هام با هاش آشنا شدید ،گاهی میگیره ، البته معمولا ً کوتاهه ولی وقتی بگیره عمیق می گیره و بدجور من رو بهم می ریزه ، ولی الان خوب خوبم.... مامان فرشته عزیزم گاهی لازمه یه دوست مهربون از روی مهربونیش توی گوش آدم هم بزنه تا به خودش بیاد ، تو خواهر عزیز منی ،کلامت همه متین ....... الان خوبم کلی واسه دخ...
1 خرداد 1390

خدایااااااااااااااااااااااااااااااا زبان در شکر تو بی نهایت قاصر است

خدایااااااااااااااااااااااااااااااا زبان در شکر تو بی نهایت قاصر است (١١/١/٩٠) دخترم اومد ، خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااا  اصلا ً قادر به شکر گذاری این همه عظمتت نیستم. با این وجود این بنده ضعیف و ناتوان بی نهایت شکر گذار تو است.. برای این موهبت عظیمی که شامل  نمودی. ۹/۱/۱۳۹۰ ساعت:۹:۵۷ صبح وزن:۳۱۸۰ گرم ...
1 خرداد 1390

چی بگم ، از کجا بگم ، از کی بگم .......

چی بگم ، از کجا بگم ، از کی بگم .......(١١/١/٩٠) از لحظه ای که وارد بیمارستان شدم  تا الان که ۲ روز و ۸ ساعت و ۴۶ دقیقه از حضورت در آغوش مامان و بابا میگذره ، لحظه های ارزشمندی رو پشت سر گذاشتم ، ای کاش می شد برخی از قسمت های داستان زندگی رو به صورت یک فیلم داشت. تمام لحظات و ثانیه هاش رو ،نظیر این پدیده فوق العاده ای که در زندگی من و آرامم پیش اومد ....... تولد تو یکی از بی نظیرترین مسائل زندگی من و بابا بود. ای کاش می تونستم احساساتمون رو اونجوری که واقعا ً بودن برات ثبت کنم..... ...
1 خرداد 1390

دل خودمم ترکید

  دل خودمم ترکید سلام سلام سلام سلام ...........٢٤/١/٩٠ هزار تا سلام به شما خاله های خوب و مهربون ،خدا میدونه که چقدر دلم تنگ شده بود ، چه حال بدی داشتم این روزها چقدر به سایت احتیاج داشتم. ولی در کمال تاسف اینترنتم با مشکل روبرو شده بود و امکان کافی نت رفتن هم واسم وجود نداشت. الان از اینکه هستم خیلی خوشحالم ...
1 خرداد 1390